آخرین خبرها
خانه >> بایگانی برچسب ها : کلیات اشعار شهد شعر دکتر علی محمد بشارتی (برگ 13)

بایگانی برچسب ها : کلیات اشعار شهد شعر دکتر علی محمد بشارتی

مسلخ عشق

گرچه در مسلخ عشق تو سر انداخته‌ایم در خرابات که سرها شکند دیوارش آگه از عاقبت کار چنانیم که ما جان و دل سوخته در آتش عشقیم، ولی به وفا شهره در این شهر چنانیم چو ما به وفا کوش که ما بر سر کویت بر خصم پی دیدار تو در وادی پــر محنـت عشـق مست و مجنون تو گشتیم ... ادامه مطلب »

ساحل عشق

بـیـا بـه کـوی صفـا پیشـگان سری بزنیـم رسد به چشمه خورشید مرغ جان، به یقین به شوق دیدن آن شمع آفتاب افروز گمان وصل نه چندان خیال هست و محال شکست کشتی دل در یم محبت دوست بـــرون نمــی‌رود از دل محبـتش یک دم بیــا و پـرده بگـردان که راه وی گیـــرند   به دست عشق و وفا حلقه بر ... ادامه مطلب »

ذبح عظیم

هوا بهاری و گل در کنار و شاد نسیم رقیب خفته و دلدار مست و شمع خموش جرس فتاده به سویی، خروس رفته به خواب رسید مژده به بلبل که با ترانه و شعر به دور محفل پروانه نک بگردد شمع سبو و ساغر و خم مست و جام و صهبا مست چو از شرابِ دو چشمِ تو باده شد ... ادامه مطلب »

بهار حسن

دیدم چو باغ پر گلت اندر بهار حُسن دادم به دست عشق همه اختیار خویش در سایه سار گُلبنت ای باغ پر بهار “شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت“[۱] آتش بزد شرار نگاهت به هست من جز جانِ عاریت نبود تحفه‌ای مرا شرمنده از بضاعت خویشم تمام عمر دارم گمـان کـه بـر اثـر حســن دیـرپـای صـدآفـرین بـه ... ادامه مطلب »

هست و بود من

ای شرمسار مرحمت تو وجود من نوشیدم از صراحی عشق تو ساغری هیچم نبود و نیست ولی سرخوشم از آنک عشقی‌ست در سرم که به جز نام و یاد تو مخمور و مست و سرخوش و شادم ز عشق تو آتش بزد شراره عشقت به جان و دل خواهم که سر به پای دراندازمت ز شوق دیگــر کـه در سـرم ... ادامه مطلب »

گلعذار من

ای باغ با طراوت من ای بهار من بوی بهشت می‌شنوم از بهار تو در سایه سار نخل بلندت نشسته‌ام مستم من از تبسم شورآفرین تو پروانه گر در آتش دیدار شمع سوخت عمری نشسته‌ای به دل و دیده همچو جان مهتاب وار ای همه نور و تمام حسن این فخر بس مراست که دلدار من تویی خندد رقیب بر ... ادامه مطلب »

برگ و بار

دارم امید آن‌که شود یار یار من در دیده‌ام دگر نم اشکی نمانده است درد فراق برد ز دل شوق زندگی جز اشک و آه و ناله و اندوه و بی‌دلی بر دامنم اگر ننشانی غبار وصل منما عتابم ار که برفت از کفم قرار بـا یـاد تـو بهشت بــرین بــرده‌ام ز یاد دیگــر نمـانده گر به کفم هدیه بهـر ... ادامه مطلب »

اشتباه من

دامن کشان کجا روی این مهر و ماه من عشق تو گرگناه بود پس ثواب چیست؟ سوزاند چون شرار، نگاه تو خرمنم بنشان لهیب سینه آتش گرفته را مستم من از دو نرگس بیمار و مست تو هر جا نشستم از تو و عشق تو گفته‌ام بر هر که بنگرم شده در بند موی تو بـازآی و یک تبسم شیـرین ... ادامه مطلب »

مرغ شب

تا به کی تنها بمانم ای بُتِ زیبای من مانده‌ام تنهای تنها در کویر بی‌دلی خوش‌تر از روی نکوی تو ندیدم چهره‌ای عاقبت سیل سرشکم می‌بَرَد پایاب عمر گر بیفتد دامن وصل تو در دستم شبی مرغ شب نالید، اما خفت امشب همچو شمع در هـوای مـوج گیسویت بلرزد دل چو اشک دست‌افشان همچو رقص شعله امشب شد قلم   ... ادامه مطلب »

غمـگسار من

ای غمگسار و محرم من ای خدای من مهر تو گشت در همه جا رهنمای جان همراه و یار و یاور و همراز من تویی لبیک جان‌فزای تو آید به گوش جان آید به گوش جان و دل من صدای تو چون و چرا به محضر تو شرط عشق نیست تا پرتویی فتاده به قلبم ز عشق تو حق و ... ادامه مطلب »