ای باغ با طراوت من ای بهار من بوی بهشت میشنوم از بهار تو در سایه سار نخل بلندت نشستهام مستم من از تبسم شورآفرین تو پروانه گر در آتش دیدار شمع سوخت عمری نشستهای به دل و دیده همچو جان مهتاب وار ای همه نور و تمام حسن این فخر بس مراست که دلدار من تویی خندد رقیب بر من و بر روز من مدام بعــد از هزار سـال بـه خاکم چو بگـذری جـان را کنـم هـر آینه روزی نثار تو |
گلزار من شکوفه من گلعذار من ای گلشن شکفته دایم بهار من ای سروِ نازِ قامتِ تو سایهسار من ای ساغر لب تو می خوشگوار من پیغام من به کوی تو آرد غبار من بنشین ز روی لطف دمی در کنار من یک شب بیا به کلبه اندوهبار من من مفتخر به اینکه تویی افتخار من روزی نگر به روز من و روزگار من آیــد شمیــم عشـق و وفـا از مـزار مـن یک بوسه هـم نمای تو روزی نثار من |
تهران – ۹/۳/۸۵