ای غمگسار و محرم من ای خدای من مهر تو گشت در همه جا رهنمای جان همراه و یار و یاور و همراز من تویی لبیک جانفزای تو آید به گوش جان آید به گوش جان و دل من صدای تو چون و چرا به محضر تو شرط عشق نیست تا پرتویی فتاده به قلبم ز عشق تو حق و صحیح و مصلحت و عدل و حکمت است شادم از این نوید که دریای رحمتی حــور و بهـشت نـیست مــرا هیـچ آرزو |
محبوب من مصاحب من آشنای من یاد تو هست در همه جا رهنمای من دلسوز من تویی و تویی متکّای من خیزد ز نای جان همه دم ربّنای من گر بشنوی ز نای دل و جان ندای من نشنیده کس به لطف تو چون و چرای من عشق تو هست در همه جا رهگشای من بخشی گناه یا که نبخشی خطای من ای بحر پر ز رحمت رحمتفزای من بــاری نمــا ز لطـف تو رضوان عطای من |
تهران – ۱۲/۳/۸۵