تا به کی تنها بمانم ای بُتِ زیبای من ماندهام تنهای تنها در کویر بیدلی خوشتر از روی نکوی تو ندیدم چهرهای عاقبت سیل سرشکم میبَرَد پایاب عمر گر بیفتد دامن وصل تو در دستم شبی مرغ شب نالید، اما خفت امشب همچو شمع در هـوای مـوج گیسویت بلرزد دل چو اشک دستافشان همچو رقص شعله امشب شد قلم |
لشکر غم حملهور شد بر دل تنهای من جور هجران تو هم گشته است غم افزای من لحظهای بنمای رُخ ای دلبر زیبای من اشک غم بارد دمادم چشم خون پالای من کی ز دست خود رها سازم پری سیمای من دل چو نی نالید و شد از سینه بیرون وای من بسته بر موییست امشب این دل رسوای من شـادمان پـروانه شـد از طبـع شکّرخای من |
۲۴/۲/۸۶