الهی تو آگاهی از راز من گذشتهست عمر من اینک ز شصت به دل نیست جز عشق تو پایدار چنان پر شد از عشق جان و دلم به یاد تو هر روزم آید به شب عجین گشته مهرت به آب و گِلم شدم مستِ چشمت نه مستِ شراب عجب نیست سائل اگر لاجرم منم بنده شرمسار از گناه ز کردار ... ادامه مطلب »
شهد شعر
مونس دلسوز
ای خدا ای مونس دلسوز من ای خدا ای راحت و آرام جان زد به جانم آتش عشقت چنان مست از عشقم، نه مست از نای و نوش گر ز عشقت بند بندم شد جدا در همه احوال یارم بودهای بینمت همواره هر جا بینقاب با تو هستم چون تویی دانای راز خواهمت در هر کجا و هر زمان جرعه ... ادامه مطلب »
مهین مه رخسار
ماه من ای مهین مه رخسار لب چو بگشایی از پی لبخند گر نبودی به عاشقان معشوق چشم هرکس به روی تو افتد بسته احرام باده و صهبا آب و رنگ از لبت گرفت عقیق بوی از نکهت تو دارد گل عشق و مستی و دلبری و وفا شعله از آتش رخت بیتاب شد شراب از نگاه تو سرمست خرقه ... ادامه مطلب »
یار مهربان
ای بهترین انیس من ای یار مهربان ای بهترین حقیقت هستی تو ای عزیز یک لحظه هم ز یاد تو غافل نمیشوم عالم تمام گر پی وصفت زبان شود زیباترین قصاید ممکن به وصف تو مداح دهر گر که زبان واکند به مدح گر طعم خاکساری تو ماه میچشید گر داشت شمس معرفت سجده بر درت فرزانه عارفی که زمامش ... ادامه مطلب »
غارت هوش
دیدم آن دلربای غارت هوش می ز چشمش سیاه مست شده قدح و ساغر و پیاله و جام چشمه از ذوق او دود به شتاب چونکه در چهر او سحر خندید من چه گویم از آن لب نوشش غنچه میدید گر دهانش را چون که آزرده است گل بدنش عود دارد نسیم گیسویش جنبش زلف او به موسم باد لاله ... ادامه مطلب »
خنده شورآفرین
شبی رسید به دست من اختیار جهان همان نخست و در آغاز بیقرارم کرد ز نور معرفت آکنده گشت جان و دلم ز آب چشمه حیوان چو جرعه نوشیدم شبی که دیده و دل بود از حَسد خالی شبی که غبطه بر آن میخورد یقین شب قدر شبی که هیچ ندارد پیام غیر سلام به بارگاه صفاتش برآمدم آن شب ... ادامه مطلب »
همچو غزال
اگر دهی به من عاشق نزار مجال چه چاره آنکه نباشد مرا به جز یک جان به دل نمانده به جز دیدنت تمنایی بر آن سرم که سُرایم به وصف خنده تو مرنج گر که برفت اختیار من از دست تو چون بهار فرحبخش و همچو شبنم پاک تو همچو باد سبکبار و همچو گل خوشرنگ تو روحبخش چو دریا ... ادامه مطلب »
خون خم ریزم
رفتم از دست ساقیا به شتاب سوختم زآتش محبت تو شدهام از خیال تو سرمست آتش آنگه فتد به کلبه من در فراقت ز بس گریستهام برف پیری نشست بر سر من دوش در گلستان بدم تا صبح حک چو شد عکس تو به لوح دلم شد تهی خم وصل و من نشدم یک تبسّم مرا سؤال از توست من ... ادامه مطلب »
نصیحت به فرزند
ای پسر خوب و خردمند من نیمه شبی راه بزن خواب را دیده گرت خواب بود باک نیست نیمه شبی دیده دل باز کن یک شب اگر دیده دل وا کنی پاک کن از دیده جان خاک را جان جهان است خریدار تو تنگ نظر خاکنشین میشود درخور تو فکرت آلوده نیست پاک نما دیده دل از غبار راه تو ... ادامه مطلب »
رمضان
صد درود و سلام ای رمضان میزبان کردگار و مهمان تو ماه عشق و صفا و راز و نیاز ماه بیداری و انابه و ذکر ماه پرهیز از خلاف و خطا تا نگردی اسیر دیوِ گناه رو نظر کن به کارنامه خویش روح بخشد ترنم الغوث در شب بیست و سوم این ماه نور حکمت بود در این آیات «جوشن» ... ادامه مطلب »