آخرین خبرها
خانه >> شهد شعر (برگ 19)

شهد شعر

تو لوح سپاس کردگاری

ای فخر خدای دادگستر ای سرمه چشم آفرینش ای نور خدای در تجلّی هر بنده که قرب دوست خواهد بالنده‌ترین درخت توحید هستی بفشرد لب به دندان شد مولد تو مطاف عالم مسجود ملایکی ز اول بالد به تو جبرئیل دایم دنیا چو تو دیگری نزاید رزمنــدگیــــت عــزای کفــــر است تــو نـــور تمـــام کـــاینــــــاتی   ای مایه عزّت پیمبر ای ... ادامه مطلب »

ماه صیام

خوشا هوای دل انگیزِ یار سیم اندام خوش است سیر گلستان به بوی او به بهار خوش آن بود که پیامم برد نسیمِ سحر خوش است همچو نسیمی گذر به کوی نگار حدیثِ دوست به اوراق در نمی‌گنجد ز موی دلکشِ او رنگ و بوی دارد مُشک دهانِ غنچه او گشته مَطلعِ خورشید نظر به هر که نمایی به‌پا شود ... ادامه مطلب »

رسول رحمت

خوش آن گُلی که به آن لطمه خزان نرسد خوش آن بهار که ترسی ندارد از پاییز خوشا نسیمِ دلاویزِ بامدادِ وصال خوشا سرودِ فرح‌بخشِ چشمه در کُهسار بهشت باشدم ای گل اگر تویی با من سفر به همرهِ ماه و ستاره خوش باشد شبی به خلوتِ دلدار طی شدن اولی است توان رسید به کوشش به عمقِ اقیانوس کجا ... ادامه مطلب »

سحاب رحمت

چو آمدی ز ره آمد کنون بهار یقین بهار و باغ و می و ساغر و بنفشه و یاس گمان کنم ز نسیم سحر گذر کردی چو اشک قلب من از شوق دیدنت لرزد خجل ز روی تو شد ماه چهارده امشب ز چشم مست تو شد مست نرگس شهلا شدم اسیر به عشق تو در تمامی عمر نه، بلکه ... ادامه مطلب »

سیده نساء

ای بر سریر ملک خدا تاج افتخار بر چشم عرش سرمه و بر چهر دهر خال رونق گرفت خانه دین با ولای تو فراش بارگاه رفیع تو ممکنات گر دیگران به گلشن ایجاد چون گلند هر کس تو را شناخت شب قدر را شناخت روز الست غیر خدا هیچ کس نبود کُنتُ نبی صحیح، ولی ام اَب تویی لاهوت و ... ادامه مطلب »

سلام بر امام مجتبی(ع)

باده بنوشید با صراحی و از خُم عود بسوزید و نیز مُشک بسایید شعر سرایید از غزل و قصیده مژده که آمد به دهر معنی کوثر آمده جبریل بهر تهنیت طفل سبط کبیر است و مجتبی و حسن نام هست امام دوم و سبط نخستین فخر نبی باشد و خلیفه مولی کهف امان است در حوادث دشوار سید و سالار ... ادامه مطلب »

خدا به فاطمه داد آنچه را که خواسته بود

وزید رایحه‌ای دلپذیر از دلبر رمید ظلمت شب از صلابت خورشید خمید ناوک آزادگی به سینه ظلم ز پای خسته پر آبله برفت آثار ز کشتزار جهان جغد غم بشد بیرون به پای توسن وابستگی بشد زنجیر بریخت باده غیرت به کام آزادی به بزم و محفل دیوانگان عشق و جنون به پشت پنجره بینم که ماه با شادی ستاره‌ها ... ادامه مطلب »

کربلا

رسد به گوش من از دور ناله‌های نزار چه گشته است ندانم به حیرتم امروز به شوق شهد شهادت رود به پیش چنان رسید قافلۀ عشق در زمین وصال سؤال کرد که این سرزمین چه دارد نام به گفتش از سر تعظیم، کربلا، گفتا بگفت وادی صبر و رضا یقین اینجاست تمام غرق عزا گشته از صغیر و کبیر سفینه‌ای ... ادامه مطلب »

عید غدیر

چه کرده است خدا بهر خاکیان تقدیر هواست خرم و جان‌بخش چون نسیم بهار هزار فوج ملایک سوار مرکب نور شب از هراس دم گرم روز رو به فرار چه می‌شود که در و دشت شاد و خندانند همه ز باده نوش‌آفرین حق دلشاد پیامبر از سفر حجهًْ‌الوداع در راه ز مکه عزم مدینه نمود و در «رابُغ» که ای ... ادامه مطلب »

نگین ری

چو شام هجر در دیده را به هم بنهاد نسیم خسته غزل‌خوان ز جای خود برخاست سحر ز روی دل‌انگیز گل گلاب گرفت بهار خنده‌زنان با طرب ز راه رسید به بوستان اثری دیگر از خریف نماند صبا ز میکده عشق یک دو جام گرفت چو خسته دید مرا با دو صد محبت و لطف چو جان خسته ز شرب ... ادامه مطلب »