آخرین خبرها
خانه >> شهد شعر (برگ 21)

شهد شعر

سقای وفا و شوق

سقای وفا و شوق عباس سرگشته روی دوست تا حشر با عشق و ادب گرفت باره از بیشه بوتراب آن شیر آمد به فرات با دو صد شور افتاد به آب چشم آن ماه پر کرد ز ذوق و شوق آن مشک یک مشت ز آب، با دو صد درد از روی عتاب گفت با آب آخر نه تو مهر ... ادامه مطلب »

علمدار

امشب سری از عشق سقا مست دارم امشب ندارم جز سر دیدار دلدار در دیده و دل نیست جز روی نکویش بالا بلند سرونازش کن تماشا دنیا بود سیراب چون سقّاست عبّاس یک چشمه نبود بیش آب زندگانی دشمن هراسان شد ز عبّاس علمدار باشد دو چشم چشمه هستی به دستش صد حرف در دل دارد اما اوست خاموش جانا ... ادامه مطلب »

کانون عاطفه

از جور روزگار زنی پیر و بینوا دست قضا نهال پدر را بریده بود کار زمانه ظلم و جفا و ستمگری‌ست بیچاره بود مادر و هم گشت بی‌پناه باد شتا وزید و زمستان خبر نمود پیری غمین به کلبه بی‌برگ و زاد و قوت بارید ظالمانه بسی برف و هم تگرگ از هر طرف برودت و سرما به خانه رفت ... ادامه مطلب »

پیوند کلیه

خواندم به روزنامۀ دیروز یک خبر سربازی اوفتاد و بشد غرق خون و خاک جراح چون که دید جراحات او، بگفت الحال لازم است ز بهر نجات او شد باخبر ز زخم پسر نیز مادرش گفتا دریغ نیست که جان را فدا کند آماده گشت تا که دهد کلیه‌ای ز خویش دکتر شکافت پهلوی آن زال قهرمان آنی که گشت ... ادامه مطلب »

باید ز جای برخاست

باید ز جای برخاست با اتکا به خالق لم یولد قدیر با همتی بلند با همتی که هست ره‌آورد اعتقاد بر قدرت خدای توانای لایزال با اتکا به خویش باید ز جای برخاست فریاد دار قامت جبر ستمگران باید دوتا کنیم در هر کنار و گوشه‌ای از مرز و بوم خویش طوفان خشم را با منتهای قدرت و همت به‌پا ... ادامه مطلب »

خواب و بیداری

خواب دیدم، ولی نبودم خواب همه سرشار از می و مستی تشنگی دور گشته از تن و جان معرفت بارد از زبان و نگاه مهربانی چکد ز چشم و زبان همه شیرین زبان و خوش‌گفتار چشم‌ها پر ز معرفت هم دل همه مستند از محبت هم نیست دیگر به هیچ دل کینه بر زبان‌ها دعا به هم جاری با تبسم ... ادامه مطلب »

جنگ دایم

کنون وقت جنگ است، هان، گوش کن فلق تیره‌رنگ و شفق خون‌فشان مسلط شده خصم بر هر کران به هر جا مسلط شد این دیوخو ندارد به دل از تو جز خشم و کین چکد خون ز چنگال دشمن هنوز تو را ناتوان خواهد و دردمند پسندد چو یابی به او احتیاج بدین‌حیله و فن به آهستگی نگوید به تو ... ادامه مطلب »

دست جهود

می‌خواهد او که از من و تو گیرد انتقام روز و شبش به توطئه بگذشت و دشمنی می‌خواست تا که بشکند این نظم و انقلاب کارتر توان و جرأتِ این کار را نداشت از آستینِ عفلقیان، گشت آشکار آتش بیار معرکه شد رهبرِ عراق هشیاری تو، توطئه دشمنان شکست کاخِ‌سیاه رفت پی فتنه‌ای دگر چون دشمن‌است دوست نگردد، مخور فریب ... ادامه مطلب »

لهیب حادثه

لهیب حادثه بگذشت از کنارۀ خون گرفت رخصت بیداد در سحرگه درد نشست دشنۀ خون‌ریز در سرادق دل خلید ناوک دشنام بر گلوگه عشق رمید گرمی بازار از طراوت ماه طلوع کرد غبار و غروب کرد قرار ز خاک‌ریز بسیجی، سروش، دست‌افشان به قله‌های رفیع نماز، جلوۀ حق شکوه نعرۀ خمپاره با ترنم ذکر ببیـن تـو بُـردِ دعـایِ شـب هجوم ... ادامه مطلب »

پرچم افتخار

تا عِرض انقلاب بماند به پیش‌رو کرده خدا و رهبر و ملّت حمایتت بر دست و بازوانِ تو زد بوسه روحِ حق بر وعده‌های دشمنِ دیرین مخور فریب لرزد ز هر نسیم تن و شاخِ هر نهال در جبهه از جهادِ تو دین گشت سربلند کِشتیِّ تو، بذرِ همّت و ایثار و اقتدار افراشتـی تــو پرچـمِ مــردی و افتخــار خطِّ ... ادامه مطلب »