آخرین خبرها
خانه >> شهد شعر >> نظم روان

نظم روان

گویم اگر ز عشق تو و داستان خویش
هرگز رقیب پی نبرد از نهان من
تا مرغ جان به کوی وفا آشیان گرفت
بر لوح جان چو نام و نشانت نگاشتم
ره برده‌ام به کوی خرابات از آن زمان
نام قشنگ تو چو ادا می‌کند زبان
دُردی کشان چو نشئه شدند از نگاه تو
دارم یقین ز کوی تو گر بگذرم شبی
شب تا سحـر به یاد تو سرمست و سرخوشم
از آن نگاه و خنده سیه مستم آن‌چنـانک
  آگه نمی‌کنم دگری از نهان خویش
بگذار تا که خسته کند روح و جان خویش
دیگر نمی‌کند هوس آشیان خویش
گم کرده‌ام هر آینه نام و نشان خویش
تا داده‌ام به دست تو بخت و عنان خویش
صد بوسه می‌زنم ز ادب بر دهان خویش
کردند ترک میکده با همرهان خویش
سازم فدای خاک گذار تو جان خویش
تـا نشنـود ز هجـر تو آه و فغـان خ
ــویش
غافل ز خویش باشم و نظم و روان خویش

تهران – ۳۱/۲/۸۵

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>