تمام هست عالم مست آن یار است پنداری به گلزار جنون جاری به گلها رنگ و بویش بین به درگاهش چنان دل بسته امشب دیده از حسرت اگر چه خفته لیکن نیست جرأت تا رخش بینم عقیق لب مرا یاد می خونرنگ اندازد سیه مستم ز شرب خنده و جام نگاه او نمیگوید ز دست عشق او تا کی بگریم زار گمانم دوش با جام و می و ساقی سحر کـردهست به پایان کی رسد شام سیاه و درد هجــرانش |
به دام شام موی خود گرفتارست پنداری ز روی گلشنش سرگشته گلزار است پنداری که هر دم گویدم هنگام دیدار است پنداری بترسم ز اضطراب دل که بیدارست پنداری به چهرو بر عذارش یاس و گلنار است پنداری شراب و ساغر و ساقی و خَمّار است پنداری نهاده لب به هم صندوق اسرار است پنداری نگـاه و دیــدهاش نـازم که بیمـار است پنداری «به مویی بسته صبرم نغمه تار است پنداری»[۱] |