آخرین خبرها
خانه >> شهد شعر >> مست مدام

مست مدام

به یاد دیده مست تو می‌شوم مدهوش
هوا بهاری و گلزار چون بهشت برین
خم و پیاله و ساقی شدند مست از تو
نگاه مست توأم نشئه کرده در همه عمر
تو تا روی برود جان ز جسم خسته من
شرنگ هجر تو فرتوت و ناتوانم کرد
اگر به دامن تو دست کوتهم نرسد
نشاط بزم همه می کشان تو بودی تو
زکـات دلشـدگان را ز روی خـویش ببخش
غُـلام حلقـه بـه گوش توام در این درگاه
  به نیم جرعه از این باده دل شود به خروش
رقیب خفته و دلدار مست و شمع خموش
که دوش از در میخانه رفته‌اند به دوش
عقیق دلکش تو می‌کند مرا مدهوش
بیا که دیده و دل در رهت کنم مفروش
ز خُمّ وصل بنوشان پیاله‌ای و بنوش
خیال وصل تو را جان کشیده در آغوش
وگر نه محفل می خوارگان شود خاموش
ســر زکــات نــداری اگـر تو چهره بپوش
«مرا به هیچ خریدی به هیچ هم مفروش»[۱]

تهران – ۳/۳/۸۵

[۱]. این مصراع از یعقوبی است.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>