چون لاله داغدارم و چشمم بود به راه یک عمر در فراق تو با ناله سوختم حیرانم از جمالِ تو ای حوروش مدام پرسند گر ز من که علاجِ گناه چیست عاشق اگر که بوسه بزد جای پای تو بخت ار مدد نکرد که آیم به دیدنت ترسـم نگــاهِ مـن بـزند صـدمه بر رُخت شـرمنده مـاه شد چو جمالِ تو را بدید |
چون ژاله خون چکد ز دل از راهِ دیده آه گشتم من از فراقِ تو یک عمر بیپناه هرگز نمیتوان که به هور افکنی نگاه گویم فراق چونکه بود دوزخِ گناه من کردهام مسیرِ تو از شوق سجده گاه میخواهم از خدای وصال تو گاهگاه آن سـان کــه نیست آینـه را هیچ تابِ آه بـا یک نگاه یوسفِ راهت فتـد بـه چاه |
۲۹/۳/۸۳