ز عشق تو به دلم شور و حالتی برپاست به هیچ گلشن و گلزار گلبنی چو تو نیست خمید پشت من از بار هجر همچو کمان نه چشم و زلف و لب و خنده تو دل ببرند نمیتوان که غم عشق از تو پنهان کرد به سان باغ که از سرو یافت نام و قرار شبی به شکوه گشودم زبان ز دوری تو خطـاست گـر کـه سخـن از جفای تو گویند قسم به عشق که جز عشق نیست در دل من |
نخورده می نبرد ره به نشئهای که مراست چنین گلی که تویی گلرخی شکفت کجاست به هیچ قاعده جز دیدنت نگردد راست خدای را که سراپای تو چو گل زیباست به چشم مست تو عشق زلال ما پیداست قرار و راحت من نیز زان قد و بالاست هرآنچه رفت دعا بود و هر چه هست دعاست به غیـر حسن ز تو هـر چه گفتهاند خطاست رهــا ز عشـق تـو گردم اگر نگـویم راست |
۲۱/۱/۸۵