ای ماه شب فروز که از مهر بهتری شهد لبت حلاوت شیر و شکر ببرد از آتش نگاه تو کانون موبدم شرمنده کرد ماه تو رخسار آفتاب چشم سیهدل تو دل از دست من ربود من در کمند عشق چنانم که کس مباد بر اشک چشم عاشـق مسکیـن نظـاره کن غم نیست گـر که جـان دهم از بهر دیدنت |
شب داغ مهر توست که تو ماهپروری گویا عسل گرفته ز دست تو ساغری مهر تو کم مباد که رخشنده آذری ای زهرۀ زمانه که از حور برتری زلفت امان نداد که تا بر کنم سری رشک آیدم به خویش که خوبی و دلبری بـر ره فتـاده است بـه ذوقـی کـه بگذری ظلـم است گـر نظـاره تـوانی و بگــذری |
قم – ۲۳/۱/۴۹