آخرین خبرها
خانه >> شهد شعر >> دام زلف

دام زلف

شوم ز خویش برون چون‌که نامت آید پیش
چه روزها که به یاد و خیالِ تو بگذشت
چسان گذشت تو دانی شبِ سیاهِ فراق
ز شوق، غرقِ نگاهِ تو گشت دیده من
چو با خیالِ تو باشم شوم ز غم آزاد
رها نمی‌شود از دامِ زلفِ تو دلِ من
خورم ز دستِ تو حنظل که باشدم چون نوش
زد آتشی به دلم عشقِ تو ز روزِ اَلَست
اگـر ز مــذهبِ خـود پـرسیم بگـویم فاش
بــر آن سـرم کـه اگـر بگذرد هزاران سال
  ز هر که بشنوم از تو برون شوم از خویش
که زد فراقِ تو هر دم به جانِ من صد نیش
نهیب و ناله و افغان و گریه و تشویش
ولی ز شرمِ نگاهت بگشت سر در پیش
وگر نه می‌شود این دل چو روزگار پریش
ز دست کی بدهد دامن کرم، درویش
عسل ز غیر نگیرم که باشدم چون نیش
که سوخت جان و ندارم دگر خبر از خویش
مـرا محبّت و عشــق و سَــرِ تو باشد کیش
شـوم ز خویش برون چون‌که نامت آید پیش

۶/۸/۸۳

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>