ای سیه چشم و مو و سیم بر و دوش همچو مه روی همچو سرو اندام چون سبو شاد و همچو ساغر مست چون دل مرد حق ز بن آرام تا نگاهت به می فروش افتاد تلخ و شوری و ترش و هم شیرین تلخ وش همچو می چو خنده ملیح گر گذارت به گلستان افتد دوش دیــدم جمــــال تــو در خــواب شـــدهام مســت در تمــامــی عمــر |
ای نوای تو همچو نای سروش همچو می خنده و چو گل آغوش چون صراحی خجل چو خُم خاموش چون دل شام غم بجوش و خروش ترک می کرد پیر باده فروش رفته از وصف تو قلم از هوش ترشرو با رقیب و چشمه نوش گل شود مست و گلستان مدهوش کــاش هــر شب مـرا شـود چـون دوش جــرعــهای نــوش کـردم از لب نـوش |
تهران – ۳/۳/۸۵