خوشم که دیده و دل باز شد به روی نگار به مُشک، طعنه زند گیسوی سیه فامش به خطّ و قدّ و جمال و شکوهِ خنده او به گل کنند جمالِ نگار ما تشبیه ز راهِ دیده به دل جای دادهام آن جان به هیچ دفتر و دیباچهای نمیگنجد ز شمع پرس که من دوش بی تو چون بودم هزار شاعرِ عاشق به بوستانِ غزل به غیر ساقی و ساغر که نشئه از می اوست چه زخمـهایست کـه مطـرب زند در اینِ دل شب ز سیلِ اشک، چِسان ناقه را توانی راند به غیـرِ جـانِ گـرامی کـه عـاریت از اوست به اشـک و عـذر و تمنّا بـه درگهش رفتـم |
سپیدرو و سیه مو و شاد و گلرخسار به یاس، خنده زند طلعتِ سپید عذار ندیده پیرِ جهان دیده هم به هیچ دیار نه گل که یار بود گُلشنی به فصلِ بهار چو قلب محرمِ راز است و مخزنِ اسرار کمالِ او که به جِد وصفِ او بود دشوار ز دیده پرس که از درد هجر بُد بیدار چگونه وصف کنند چهر خوشتر از گلزار نمانده هیچ کس امشب ز چشمِ او هشیار ترحمی نکند هیچکس بر این بیمار؟ بمان که شحنه بود مست و راهزن بیدار چـه چیـز مـانـده کـه بر پای او کنیم نثار چـو یـافتـم کـه زمن دوست دارد استغفار |
تهران- ۵/۸/۸۲