آخرین خبرها
خانه >> شهد شعر >> آتش زده ای بر جان

آتش زده ای بر جان

خواهم که ز دست دل و ز بی سر و سامانی
در سینه تنگ من گر وصل نمی‌گنجد
دریای پر از مهری، باغی و بهاری تو
آتش زده‌ای بر جان با آتش رخسارت
چون زلف پریشانت از هجر پریشانم
از آتش عشق تو می‌سوزم و می‌سازم
دریاست ز اشک هجر در دیده خون پالا
صـد مـدرسه طـی کردم با بال و پر عشقت
وصــل است دوای من از هجـر مـرنجـانم
  آیم به تماشایت دزدانه و پنهانی
بر دیده من یک شب باز آی به مهمانی
بنشین و گره بگشای از مهر ز پیشانی
خواهم ببرم آبی بنشینی و بنشانی
باز آ که رها گردم از چاه پریشانی
کس نیست خبر زین عشق می‌دانم و می‌دانی
باز آی و قدم بگذار بر دیده بارانی

اینـک شده‌ام زین عشق چون طفل دبستانی
حسـن تـو بـه جـا مانـد گـر خلق نرنجانی

تهران – ۱۶/۲/۸۹

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>