هوای روی نکوی تو چونکه در سر ماست بهار میگذرد چون خریف در راه است به عالمی ندهم لحظه وصال تو را نگاه مست تو مستی فزایدم هر دم مرا به عمر نیازی به هیچ زیور نیست غزال من تو اگر در برم نشینی باز شراب و شاهد و شمع و بهار و نغمه و باغ به سایهسار بهشتم هوس نمیباشد غـزل تمـام بشد لیک حسن تـو باقیـست بخند ای تو به از جان و دل که خنده تو |
تمام لذت عالم بود که در بر ماست گل همیشه بهار رخ تو باور ماست بمان که با تو یقین عالمی مسخّر ماست جمال دلکش تو طالع منوّر ماست رخ بهشتی خوبت همیشه زیور ماست هزار شیر همه حمله، صید لاغر ماست همان جمال دلارای روی دلبر ماست چرا که سایه مهرت هماره بر سر ماست غزل چه سود که صد شعر تر به دفتر ماست نشان خنده و لطف و رضای داور ماست |
تهران – ۲۶/۳/۸۶