تا هست در سراچه جان یک نفس مرا مستم به عمر زانکه از این عشق دیرپای بینم تو را مقابل خود هر کجا شوم بهتر بود ز خلد برین یاد و نام تو عمری است در بهشت تو باشم ز عشق تو مال و مقام و شهرت و مطلوب من تویی دستـم بگیـر تــا کــه نیفتــادهام ز پــا در سـر نمـانـده است مـرا آرزو دگــر |
نازم به عشق پاک تو این فخر بس مرا نبود دگر به جان و به سر یک هوس مرا هستی شبانه روز تو در دسترس مرا دنیا بدون یاد تو باشد قفس مرا بیعشق تو وجود بود همچو خس مرا عیبی نباشد ار که نخوانند کس مرا غیــر از تــو نیست در دو سـرا دادرس مرا دل پر شده ز عشق تو این عشق بس مرا |
تهران – ۹/۱۱/۸۶