خواهم تو را چنانکه لب تشنه آب را از دیدگان مست و خرابت شدم خراب با یاد تو شرار به قلب من اوفتاد تشبیه تو به زهره و ماه است اشتباه پرسند گر نشان تو ای حُسن دیرپای شمع و شرار و شکّر و شور و شعور و شهد روی و نگـاه و خنده و لطف و کلام و مهر ریزد اگر ز باغ رُخت قطرهای به باغ لـرزد ز مـوج گیسـویت این دل شبانه روز گویم به وصف خندهات ای عشق صد غزل |
مستم چنانکه هیچ نخواهم شراب را باری سراغ گیر تو حال خراب را یادت ربود روز و شب از دیده آب را رُخسار تو نموده خجل آفتاب را گر افکنی ز چهرۀ نازت نقاب را شعـر و شُکوه و شِکوه و شُرب و شراب را عشق و قـرار و دوزخ و مستی و خواب را آرد به رقص گلشن و مشک و گلاب را دریــا گـرفت از دل مـن پیــچ و تـاب را سـازم بـه بـوی وصل تو صد شعر ناب را |
تهران- ۲۶/۱۰/۸۴