آخرین خبرها
خانه >> شهد شعر >> شهد و شکر

شهد و شکر

منم آن غبار جانا که دَوَم پی سمندت
چو رهیدم از کمانت بشدم اسیرِ زلفت
شب و روز در هراسم که تو ای بهار و بُستان
بنما به من نگاهی که کنم فدای جان را
به کجا چنین شتابان مرو، ای امیدِ جانم
نشده اسیر این دل نه به پند و هیچ بندی
بکنــم فـدای جان را اگـر از درم در آیـی
شده‌مستِ‌چشم مستت می و تاک و جام و ساقی
  برسم مگر از این راه به قامت بلندت
نتوان حذر نمودن ز کمان و از کمندت
برسد شبی ز غفلت ز وجودِ گُل گزندت
ز چه‌رو هراسناکی ز چه روست چون و چندت
تو بمان که عالمی شد به یقین نیازمندت
چو دل است رامِ پندت شده‌ام اسیرِ بندت
همـه هست آرزویـم کـه بُتـا شود پسندت
شده شـرمسار، شهـد و شکّر، به کلامِ به ز قندت

۱۰/۸/۸۳

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>