بهشت روی زمین دیدهام در آغوشت نجابت و ادب از چشمِ مستِ تو پیداست به راهِ عمرِ ابد رفت هر که در پی تُست ز شوق و بوسه مگر جامهای کنم به تنت مرا چو بوی گل از عاشقی هراسی نیست به دوش و دی به تو گفتم کنم فدای تو جان تو گفتـهای که بیـایی به دیــدنم دمِ مرگ هزار وعـده تو چون سبو ز می خالیست |
دمیده ماه ز رُخسار و از بنا گوشت هزار قصّه بگوید زبانِ خاموشت هزار گُل بدود تا شود هَمآغوشت حریر و گل نبود در خورِ بر و دوشت بهار و باغ چه میگفت دوش در گوشت وفا نمای بُتا وعده دی و دوشت بــه وقتِ مـرگ بـبینم مگــر لبِ نوشت مَبـاد آنکه خـدا هـم شـود فـراموشت |
تهران- ۲۹/۵/۸۰