دیشب ز هجر روی تو شامم سیاه بود شب تا سحر به غصه و درد و بلا گذشت یک دم نخفت دیده و در انتظار ماند یک عمر در مسیر تو دل مانده همچو خاک یک عمر، دل چو دیده به عشق تو بد اسیر دل نیست گر که نیست به عشق تو مبتلا او را به ماه و چشمه و گل دیدمش شبیه می چشم و ماهچهره کمان ابروان و مژگان تیر بگـذشت در فـراق تـو فصل جوانیـم |
این آسمان سینۀ بیمهر و ماه بود همراز من سرشک و غم و سوز و آه بود باز این دو دیده یکسره تا صبحگاه بود یک عمر چون غبار بر آن بارگاه بود این دل چو دیده، منتظر یک نگاه بود آن کو به عشق دل ندهد دل سیاه بود چون نیک دیدمش به یقین اشتباه بود بیچــاره دل کـه از همــه رو بیگنـاه بود یک عمر از فراق تو چشمم به راه بـود |
تهران – ۷/۱۰/۹۲