دیدم بُتا شراره لعلِ عقیق را ما را خیالِ روی تو دیوانه کرده است یاربّ به بحرِ عشق فتادم رسان تو یار جان و دل است و دلبر و دلدار و هم نگار لب لطف و چشم مهر و زبان شهد و دست عهد متروک شد ز خُلقِ تو انجیل و هم زبور دیدار دوست گر که دهد دست یک ... ادامه مطلب »