آخرین خبرها
خانه >> بایگانی برچسب ها : علی محمد بشارتی شهد شعر (برگ 10)

بایگانی برچسب ها : علی محمد بشارتی شهد شعر

مذهب انس

شبی به خواب زدم بوسه بر لبش به خیال حصار شهر بلرزاند، بند بند دلم به بوی روی تو بشکفت گُل به باغ و چمن درید پیرهن صبر، غنچه، گل، دامن به پای موکب تو ماه گشت قربانی به مجلسی که تو نیستی، نبودش به تـو اهـل مـذهب انسی، ز مـن کنـاره مگیر فــرشتگان خـدا دست بــر دعــا دارنـد   ... ادامه مطلب »

آتش دل

دریغ و درد که دامن زدی به آتش دل مرا چه زود ز خود راندی ای بهشتی روی غریق عشق تو گشتم به بحر نومیدی بیا که جان به کف دل گرفته‌ام به مسیر حدیث جور چه کس یاد داده لیلی را مرا که بال بریدی و در قفس کردی شب فراق و بیابان مخوف و منزل دور تفقّــدی کـن ... ادامه مطلب »

رام رام

چون‌که نوشیدم ز روی مست ‌مستت جام‌جام چون غباری می‌دوم دنبال تو هر جا روی ساغرم بشکست و چون صهبا تهی شد از شراب ننگ عشق تو به پیری کرد رسوایم به شهر گفت استادم که در پیری شوم پرهیزکار دیده‌ام در ماه روی ماه تو ای ماه من مـی‌نگـارم همچـو شعری ناب در لوح وجود بـاز خـواهـم از تـو ... ادامه مطلب »

موی دلکش

چه باده‌ای‌ست که یادِ تو می‌کند مستم کسان به باده و می مست می‌شوند، ولی ز مجلس ار بروی عشق و زندگی برود دلم شکست چو رفتی و عهد بشکستی چو تار و پود وجودم به موی تو پیوست بر آن سـرم که ببـوسم غبـار کــوی تو را نه از عقیـق لبت مست گشتـه‌ام یک عمر   ز پا فتادم ... ادامه مطلب »

بهشت چشم

روشن به روی تست در این خانه امشبم ناز دو چشم تو دل و دین را ز من ربود از گرمی نگاه تو در آتشم مدام اخگر فکند، شوق وصالت به خرمنم اشکم چنان چکید که بنیاد صبر برد بوسیدمت به خواب و از آن لحظه تا کنون ما را جز آن بهشت دو چشمت عقیده نیست دریای عشـق و ... ادامه مطلب »

از خویش می‌روم

بر زاری‌ام نگر که من از خویش می‌روم هر بامداد و شام به هر جا و هر مکان جا داده‌ام تو را به دل و دیده، نیست غم با کوله‌بار شوق کنون آمدم، بیا محتاج غیرنیست هر آن دیده کو تو دید عالم اگر چو نیش، ولی نوش اگر تویی امید دیدنت به من آموخت زندگی انـدر مسیـر عشـق تو، ... ادامه مطلب »

ساقی پرست

بیا ساقی که امشب مست مستم خسان از شیشۀ بی می خرابند مسلمانم به رغم می پرستان شمارم مو به مو غم را به پایش به خود بستم نه از امروز و دیروز جــدا زان جـان شیــرین طاقتــم نیست ز هستــی جـز همیـن یک لـذتـم نیست   ز مستی ساغر و مینا شکستم من اما از می بی شیشه مستم ... ادامه مطلب »

پیاله و جام

چشمِ تو بود پیاله و جام یک خنده تست عمرِ بی غم گیسوی تو دامِ عاشقان است جمعی ز سکوتِ تست مدهوش از ماهِ تو این سر است روشن با سینه چاک و نامِ پاکت جز یادِ تو هر چه هست شد ننگ صد دام و بلا نکرد رامم با نامِ تو شام می‌شود روز شـــادم اگـــرت بـه خـــواب بـینــم ... ادامه مطلب »

بارگاه

ای سایۀ تو بر سر من باد مستدام بر بارگاه یاد تو عمری شدم مقیم راهی نیافت عشق به غیر از تو در دلم بر لوح دل نگاشته‌ام عکس روی تو یادت بخیر باد که یاد بخیر تو دوران عشق فصل بهار است و بیدلی ای جان فدای عشق زلالی که تا ابد این عشـق عشق شاهد بی‌مثل سرمدی است ... ادامه مطلب »

روز و شب مستم

چه باده‌ای‌ست نگاهت که روز و شب مستم چه شد که از همه الفت بریده‌ام یک عمر به غیر عهد و وفایت که بسته با دل و جان گذشت تیر نگاهت شبی ز سینه من مگر نه جان منی جان من، کنون بشنو کنون به وادی هجران فتاده‌ام از پا تخلص غــزلم چـون طـلایه وصف تو گشت شـراب و بـاده ... ادامه مطلب »