خوشا هوای بهار و خوشا نسیم شمال بهار با می و مطرب کنار جوی خوش است مگر نه عمر پر از درد و رنج و تنهایی است گرت هواست که با خضر همسفر گردی نیازمند نگردی به دهر دون هرگز تو را به راز شگفتی کنم کنون آگاه ز صدق سینه عیسی دمی شنیدم باز ره خلاف به هر حیله ... ادامه مطلب »
بایگانی برچسب ها : شهد شعر
اول محرم
شب است و مینگرم در افق به روی هلال زمین غمین و زمان دردمند و پرافسوس گرفته زانوی غم در بغل نجوم امشب محرم آمده از راه با دوصد افسوس دهان دهر چنان بسته تازیانه غم درای قافله فریاد “واحسین“ دارد تو پاکبازترین عاشق خداوندی به مکتب تو صداقت بیافت نام و نشان تو با شهادت خود عشق کردهای معنا ... ادامه مطلب »
هزاران دل
کجا روی که بری همرهت هزاران دل من از تو هیچ نخواهم، نه عافیت نه قرار نگاه کن به همه هستیام که هیچم نیست بترس و باز بگردان عنان و تند مرو کسی بگفت به پیرانه سر به عشق مپیچ بگفتمش که گر از عمر یک نفس باشد مرا که هیچ نمانده، نه جاه و نعمت و مال شبی که ... ادامه مطلب »
دهل
هنگامِ صبح، نرگسِ مستت چو زد ز گُل میرفت شب به ناز و به آهستگی ز باغ آب از برای دیدنِ تو بسته راه را دیگر گُلاب را نخرد مشتری به هیچ لبخندِ شوخِ تو ببرد رونق از بهار هر شب که با توام شبِ قدر است بهرِ من خندم من از مناقشه سُستِ عقل و جهل بر گـردنـت ز ... ادامه مطلب »
مذهب انس
شبی به خواب زدم بوسه بر لبش به خیال حصار شهر بلرزاند، بند بند دلم به بوی روی تو بشکفت گُل به باغ و چمن درید پیرهن صبر، غنچه، گل، دامن به پای موکب تو ماه گشت قربانی به مجلسی که تو نیستی، نبودش به تـو اهـل مـذهب انسی، ز مـن کنـاره مگیر فــرشتگان خـدا دست بــر دعــا دارنـد ... ادامه مطلب »
آتش دل
دریغ و درد که دامن زدی به آتش دل مرا چه زود ز خود راندی ای بهشتی روی غریق عشق تو گشتم به بحر نومیدی بیا که جان به کف دل گرفتهام به مسیر حدیث جور چه کس یاد داده لیلی را مرا که بال بریدی و در قفس کردی شب فراق و بیابان مخوف و منزل دور تفقّــدی کـن ... ادامه مطلب »
رام رام
چونکه نوشیدم ز روی مست مستت جامجام چون غباری میدوم دنبال تو هر جا روی ساغرم بشکست و چون صهبا تهی شد از شراب ننگ عشق تو به پیری کرد رسوایم به شهر گفت استادم که در پیری شوم پرهیزکار دیدهام در ماه روی ماه تو ای ماه من مـینگـارم همچـو شعری ناب در لوح وجود بـاز خـواهـم از تـو ... ادامه مطلب »
موی دلکش
چه بادهایست که یادِ تو میکند مستم کسان به باده و می مست میشوند، ولی ز مجلس ار بروی عشق و زندگی برود دلم شکست چو رفتی و عهد بشکستی چو تار و پود وجودم به موی تو پیوست بر آن سـرم که ببـوسم غبـار کــوی تو را نه از عقیـق لبت مست گشتـهام یک عمر ز پا فتادم ... ادامه مطلب »
بهشت چشم
روشن به روی تست در این خانه امشبم ناز دو چشم تو دل و دین را ز من ربود از گرمی نگاه تو در آتشم مدام اخگر فکند، شوق وصالت به خرمنم اشکم چنان چکید که بنیاد صبر برد بوسیدمت به خواب و از آن لحظه تا کنون ما را جز آن بهشت دو چشمت عقیده نیست دریای عشـق و ... ادامه مطلب »
از خویش میروم
بر زاریام نگر که من از خویش میروم هر بامداد و شام به هر جا و هر مکان جا دادهام تو را به دل و دیده، نیست غم با کولهبار شوق کنون آمدم، بیا محتاج غیرنیست هر آن دیده کو تو دید عالم اگر چو نیش، ولی نوش اگر تویی امید دیدنت به من آموخت زندگی انـدر مسیـر عشـق تو، ... ادامه مطلب »