بی میِِ روی نکویت من خمارم روز و شب بیقراریهای من افزون شود با این و آن جسم و جان از نکهت زلف تو میگیرد نشاط نی به درگاهت تمام عمر هستم چون غبار افتخار هر کسی باشد به چیزی یا کسی گرچه دورم از تو ای دل از جفای بیدلی عالمی دارد فراق یار با شوق وصال روز و شب خائف ز جرم خویش باشم بیگمان عاشقی را پیشه کردم لیک عشق بیزوال |
نام تو جـانا به لوح دل نگارم روز و شب نام و یاد تو بیفزاید قرارم روز و شب هـم گلی هم گلشنی ای گلعذارم روز و شب در مسیر عاشقانت هم غبارم روز و شب بر تو تنها هست جانا افتخارم روز و شب لیک میبینم تو را اندر کنارم روز و شب در میان وصل و هجران اشکبارم روز و شب بـاز بـر عفـو و عطـا امیــدوارم روز و شب عاشق لطف و عطـای کردگارم روز و شب |
تهران – ۲۵/۲/۸۶