به خاک پای تو ریزم تمام آنچه مراست تو در میانه خوبان به حسن تنهایی زد از ازل به دلم آتش شرار رخت بزن به سنگ تطاول به سینه از سر خشم نه سینه چاک چو من عاشقی تو را بوده است عنان صبر رود از کفم چو باز آیی جـدال دیـن و خرد کهنه شد چو عشق آمد خــدا زجــان تــو درد و بـلا بگــرداند |
به جان دوست قسم من نگفتهام جز راست ببین در آینه دل که عاشقی زیباست هنوز در دل و در سینه آن عطش برپاست بزن که هیچ نکاهد ارادتی که مراست نه روزگار به جان دیده صورتـی که تو راست نشست چون به دلم عشق تو امان برخـاست به سینـه بین که ز عشق تو روز و شب غوغاست که خواستن ز خـدا جز سلامت تو خطاست |
تهران- ۲۷/۷/۹۰