در فکر تواند ای گل بیخار خلایق یک لحظه نیم از غم هجران تو غافل در بند توام گر چه ز عرفان تو دورم با دانش محدود گریبان فلک چاک معشوق بود باغ گل از دیده عُشّاق بگریستم از دردِ فراقِ تو همه عمر خوش رفت همه عمر که با عشق تو طی شد غیر از سخن عشق فریب است و مجاز است |
از شرق و از غرب به هر گونه سلایق بر صبر من از هجر تو بگریست خلایق بنشان تو غبار دل ای سِرِّ سرادق آیا چه شود گر بشود کشف حقایق اما تو گلستانی و گلزار و حدایق ایام و لیالی و اسابیع و دقایق اّر زنـده بـود جـان مـن، اینگونه عـلایق عشـق است حقیقت بـه یقیـن کل حقایق |
تهران – ۱۵/۱۲/۹۲