چونکه نوشیدم ز روی مست مستت جامجام چون غباری میدوم دنبال تو هر جا روی ساغرم بشکست و چون صهبا تهی شد از شراب ننگ عشق تو به پیری کرد رسوایم به شهر گفت استادم که در پیری شوم پرهیزکار دیدهام در ماه روی ماه تو ای ماه من مـینگـارم همچـو شعری ناب در لوح وجود بـاز خـواهـم از تـو جانا یک تمنای قدیـم |
همچو آهویی شدم در بند عشقت رام رام ماندهام ای وای من از من گریزی گام گام خواهم از چشمان مستت میبنوشم جامجام عاشق صادق نیندیشد ز دام نام نام دوری از پرهیز بنمودم که باشد دام دام گشتهام زینرو تمام شب مقیم بام بام تا که جان گردد چو دل دربند عشقت رام رام نقد جان بستان و زان لب باز پس ده وام وام |
تهران- ۲۳/۳/۸۶