شبی رسید به دست من اختیار جهان همان نخست و در آغاز بیقرارم کرد ز نور معرفت آکنده گشت جان و دلم ز آب چشمه حیوان چو جرعه نوشیدم شبی که دیده و دل بود از حَسد خالی شبی که غبطه بر آن میخورد یقین شب قدر شبی که هیچ ندارد پیام غیر سلام به بارگاه صفاتش برآمدم آن شب هوا چو چهره گل دلپذیر و روحانی خلوص و پاکی و یکرنگی و مسلمانی خضوع با ادب از حاضران خوشامدگو فرشتگان همگی سخت در ایاب و ذهاب قلوب گشته ز شور و شعور آکنده به گوشهای به صف آخرین نمودم جای چگونه وصف کنم من که گنگم و همه کر شود که فخر فروشد چراغ بر خورشید؟ به وصف مجلس دُردیکشان چه باید گفت بداد دستِ من از لطف ساغری ساقی بسوخت جان من از آن شراب و تا امروز رسید یار و به پایان رسید رنج فراق صفای باطن یاری که پر بود از مهر شبی و خلوت انسی و عشق و یار صدیق مدام از رخ محجوب او شوی سرخوش چه بادهایست که جوشد مدام زان لبخند از آن نگاه چه گویم که بهتر است از عمر سری خوش است که افتد به کوی او چون گوی ز مهر و لطف و تواضع تو را دهم پندی چو دل حریم خدا هست، لاجرم چو حرم گرش در آینه دل همیشه خواهی دید تــو از عـروج چـه خواهی به غیر دیدن یار رسیــد قـول بـه پـایـان و تـا ابـد نـرسد |
شبی شگفت که عاجز کند ز وصف بیان شکوه قامت و رخسار و خنده جانان بدیدم آنکه جهان را ز لطف اوست نشان گذشت موسم پیری شدم ز عشق جوان به دیده گفت دل آن شب هزار راز نهان شبی که رشک بر آن میبرد شب قربان شب کمال که دربر نباشدش نقصان ز لطف دوست در آن بارگه شدم مهمان چو دیدگان من از شوق یار پر باران صفا و مرحمت و لطف و عزت و ایمان وفا ز عشق در این بزم نور دستافشان تمام مهر و سراسر صفا و پاکروان وجود گشته پر از شور و عشق بیپایان که جرعهای بدهندم ز باده احسان من عاجزم ز بیان، مردم از شنیدن آن شود که مور برآید به جنگ شیر ژیان؟ مگر تمام وجودم شود ز شوق زبان همانکه ماه و می و مهر میکند مهمان برآید از دل و جانم هزار و یک طوفان همان وصال که در پی نباشدش هجران بهار دلکش عشقی که نیست هیچ خزان جز این جهان چه بود «کُلُّ مَن عَلَیها فان»[۱] مدام مست ز صهبای آن لب خندان چه غنچهایست دهانی که نیست در بستان بهشت نیز نباشد به رونق رضوان به بوی آنکه بیفتد به پای آن چوگان گر التفات کنی میرهی ز بار گران بکوش تا که نیاید در آن مگر یزدان بدان که آینه با آه میشود پژمان ز عـرش بـرتر است این دل به هوش باش و بدان حــدیث خنـــده شـورآفـرین او پـایـان |
تهران – ۱۰/۲/۸۵
[۱]. کُلُّ مَن عَلَیها فان (همه کسانی که زندهاند، میمیرند، غیر از پروردگار). سوره الرحمن، آیه ۲۶٫