وزید رایحهای دلپذیر از دلبر رمید ظلمت شب از صلابت خورشید خمید ناوک آزادگی به سینه ظلم ز پای خسته پر آبله برفت آثار ز کشتزار جهان جغد غم بشد بیرون به پای توسن وابستگی بشد زنجیر بریخت باده غیرت به کام آزادی به بزم و محفل دیوانگان عشق و جنون به پشت پنجره بینم که ماه با شادی ستارهها به نظاره ستادهاند به بام ببینم آنکه تمام وجود گوش شده تو گفتی اینکه در این شب خدای عزّ و عزیز تو گفتی اینکه ندیدهاست این نشاط و سرور تو گفتی اینکه علی بازگشته با عزت تو گفتی اینکه به زهرا خدای گفته که هان تو گفتی اینکه حسن را بود هزاران یار و یا ز مأذنه گوید اذان دوباره بلال و یا مطیع خداوند گشته خلق جهان برآمدم پی تحقیق شور و سور همه سروش غیب به گوشم بخواند سوره دهر بگفتمش نفسی در کنار من میباش تو پاس دار ره و رسم مهربانی را گشود غنچه لبها و با شراب نگاه دل از شمیم بهار دهان او شد شاد بگفتمش چه خبر باز گوی قصه خویش مگر ملایکه از قول خود بگشت خجل؟ تو را ز خلقت انسان چه در سر است که ما تو خلق میکنی اکنون کسی که خونریزاست و یا دوباره به جنت بیافت بار آدم؟ و نوح دیده بر خویش قوم خود تسلیم؟ شدند مؤمن و دیندار قوم ابراهیم بگفت مژده نه این است گفتمش شاید نه سامریست به جا و نه سحر اوست به جا عموم خلق ز فرعون رو بگرداندند بگفت نی به فراست به گفتمش اکنون مسیح و مادر پاکش درآمدند به شهر نه کس به مریم پاکیزه می زند بهتان همه به خانه مریم ز بهر رؤیت حق دل از تبسّم شیرین چشم او فهمید خجل شدم من از این گمرهی به او گفتم مگر که خسرو دیوانه گشت در زنجیر گمان کنم که شیاطین در امشبند به بند به خنده گفت نه این است جان من گفتم بگفت اگر بتوانی بگوی و جایزه گیر شدند شاد ببین جبرییل و روح امین بلند رتبه خدای جهان بود خرسند اگرچه حوصله میکرد و گوش داشت به من بگفت هر چه بگویی ز اصل دور شوی تمامی سخنت نغز بود و پر معنی و لیک علت و انگیزه سرور امشب عطا نموده خداوند هدیهای به نبی نه زیور آن که نگهبان راه و رسم نبی خدای خواست درخت بلند آزادی خدای خواست که ایثار و پاکبازی و شوق خدای خواست که کوه بلند عشق و وفا خدای خواست که مستی و سرخوشی تا حشر خدای خواست که نقاره خانه هستی سروش غیب بگفت آشکار حسین آمد حسین آمد و بر انتظار خاتمه داد نه جن و انس و ملایک و انبیا دایم فرشتهها پی تبریک آمدند به صف به پای بوسی وی آمد از ادب فطرس خدا به فاطمه داد آنچه را که خواسته بود خدا پیامبر پر مهر خویش رتبه فزود خدا بداد به مولیالموحدین پسری انیس بود به مادر و هم نفس با وی هم او که یار حسن بود و در تمامی عمر حسین آمد و تکمیل کرد اهل کسا ”و ان یکاد” بخوان حرز بند و شکر بگوی بخوان ز حفظ به حفظش تو آیهًْالکرسی به جای یاره بیاویز سوره یاسین مشو ز فایده چهار قل دلا غافل بس است جان برادر سپند دود کنید فراز کن تو به محراب دوست سجاده بگو به وصف خلوصش تو صد قصیده و شعر بـه دل چه داشتکه شش ماه آمدی به جهان نیامده است چنین مو به دست مشاطه تمام عالم امکان خدای کرده بسیج ز نسل پاک و فراوان او بگشته خجل شجاع و پاک و خردمند و حامی مظلوم برای امّت اسلام عون و پشتیبان سلام من به حسین و به آل و اصحابش حسین تشنه آزادی و عدالت بود چراغ محفل آزادگان به او روشن هنوز نعره فریاد او رسد بر گوش به هر کجا که عزیزیست عزتش از اوست به هر کجا که دمیدهست لالهای خونرنگ و سر به سجده بیاورد ظهر عاشورا رضای من به قضای[۱] تو باشد ای معبود همین هدف بودم در سفر به کرب و بلا پسر برفت و برادر برفت و یار نماند فرشتهها چو بدیدند عشق و شور حسین به سجده آمده هم پس گرفته شبهه خویش کـه یـافتیم تـو را مر چـه بـود غـایت قصد خدای گفته به قرآن به آیه من جاء[۲] حسین هست همین آیه را بهین مصداق مگر نه هستی خود ریخته به پای خدا به قلب داشت محبت به سر فداکاری زبان خموش بدش ارچه داشت در دل جوش خم ارچه کرد عدو نخل دین و لیک حسین خموش خواست اگر نور حق عدوی پلید اگر چه خواست منافق صراط حق دشوار به آتش غضبش سوخت خانه زهرا ز راه راست برون کرد امت اسلام نمود جنگ جمل ناکثین ز فتنه به پا کشید دین خدا را به مسلخ صفین به نهروان سپه جغد تاخت بر خورشید چو اهرمن ز پی فتنه یافت فرصت جور خلاصه داشت سری پر ز فتنه، دل پرکین شکافت کینه ز دین فرق حق به مسلخ عشق حسن گرفت زمامی که سخت سرکش بود یکی به قهر چو در بدر کشته شد پدرش امام دوم ما کشته شد به زهر جفا چو هر که بیم ز ظلمیست خانه مأمن اوست درخت شوم سقیفه دگر به بار نشست اگر خدای بریزد تمام هستی را سترگ کار نباشد چنین عمل ز خدا چرا که اوست خدای عظیم عالی جاء اگر شفاعت امت دهد خدا به حسین چرا که گفته خدا یغفر الذنوب[۳]منم هم او که غافر ذنب است و نیز قابل توب[۴] چه منتی است اگر این سمت دهد به حسین خدا چو رحمت و فیضش ز ذات نیست جدا نگفتـه ماند کـه دارایی حسیـن ز خـداست و بعد از آن همگان یا حسین میگویند نمیروم من از این بیش زین ره دشوار و لیــک بــاز بگـویم بــود تمـاشــایـی از آن وصــال خـرد دسـت و پـا نمــاید گم |
پرید رنگ سیاهی ز چهره خاور خزید جغد سیاه ستم به چاه اندر رسید مژده که اینک ز ره رسید سحر همه جراحت و غمهای سینه شد پرپر و مرغ عشق پی شکر میگشاید پر رسید فرصت آزادگی به نوع بشر گرفت فخر و عدالت ز دست او ساغر یکی ترانه بخواند یکیست رامشگر ز بهر دیدن روی نکوش بسته کمر و مهر آمده بهر نگاه پایینتر که بشنود خبری دیگر از جهان دگر هلا ز جرم خلایق بکرده صرفنظر به یک زمان و به یک جا به چهر پیغمبر ز جنگ روم و عراق آنچنان که از خیبر شده مهاجر و انصار پیرو حیدر نه از معاویه ظلمی به جا نه از همسر و باز گشته ز تبعید حضرت بوذر همه به جاده تقوا شدند راهسپر که شاد بینم مردم ز کهتر و مهتر هم او بگفت برایم ز معنی کوثر که خستهام ز بلایا و هم ز رنج سفر مرا ز لطف تو بر ماوقع نمای خبر به کام تشنهام او ریخت باده بهتر سر از طراوت سکر نگاه شد سرور که بیقرار دل از سینه خواست گشت به در که گفتهاند به یزدان به وقت خلق بشر تو را تقدس و تسبیح میکنیم دگر و یا به مفسده مشغول و صد هزار شرر هم او و همسرش از آن شجر نموده حذر و یا بدید به کشتی کنار خویش پسر اثر نمانده ز بتخانه و بت و بتگر کلیم آمده گوید ز شرک نیست اثر که او به موسی و هارون بداشته باور همه شدند مطیع خدای و فرمانبر بیافتم که تو را چیست در دل و در سر چو سر رسید دگر عسرت و غم مادر نه کس به کودک در مهد اوست خشم و حذر همه به مسجد آمده بهر پرستش داور که دیگرست دلیل سرور آن سرور مرا ببخش دلا چون به غفلتم اندر مگر که قیصر بد نام یافته کیفر گمان کنم که فرو مرد دیو غارتگر اجازه ده که بگویم من احتمال دگر که گشتهاند همه قدسیان به شکر اندر خدای کرده به کر و بیان ز مهر نظر که دلپذیر بود لطف خالق اکبر ولی تعجبش از من بگشت افزونتر نخواهمت که شوی دورتر از این معبر که هریک از دگری به بود و زیباتر بود عمیقتر و هم دقیق و بالاتر که بهر دین نبی زینت است و هم زیور نه زینت آنکه نگهدار دین ز خوف و خطر ز انقلاب و فداکاریش بگیرد بر به راه پـر ره و رسمـش شـوند راهـسپـر به پاش بوسه زند هم بر او گذارد سر شوند مست ز صبها و ساغرش یکسر به نام او بزند کوس شور تا محشر کسی که بود در اندیشه زمان مضمر کسی که منتظرش بودهاند جن و بشر به انتظار قدومش بدند چشم به در ترانهخوان و غزل گوی و هدیهها در بر بیافت قـدر و بشـد عفو و رفـت با شهپـر نه در جهان که به روز الست و عالم زر به مولدی که کند ارج شرع افزونتر که افتخار کند زو پدر و هم مادر مرید و ناصر و تسلیم و در کنار پدر به هر ملاحظه هرگز نتافت از وی سر که داشت حق زازل بر رسول و آل نظر عقیقه کن و دعا خوان که گوش شیطان کر به دست راست او کن عقیق و انگشتر خدا کند که شود حفظ او ز چشم و نظر که حفظ او بنمایند این چهار سور که تا به چشم همه حاسدان رود اخگر بخوان تو خطبه به نام حسین در منبر ز هر چه میگذری بگذر، از حسین مگذر چه داشت بهـر رضای خدای اندر سر نیامده است چنین رو به کلک صورتگر ز بهر تربیت این درخت ایمان بر کسی که گفت به پیغمبر ِانَّهُ اَبتَر سخی و صابر و شب زندهدار و افشاگر برای خرمن بیگانه آتش و تندر سلام من به شهیدان پاک پاک نظر بداد پرچم آزادگی به دست بشر درخت عدل و شهامت گرفته از وی بر حماسه بوسه به شمشیر میکند باور به هـر کجـا که شهیـدی بود بر اوسـت نظـر ز خـون وی بگرفتـهسـت رنگ و روی و اثـر به اشک و آه بگفت این کلام با داور به امر تو همه تسلیمم ای غیاث بشر به هیچ حادثه هرگز نمیروم زین در رضا شدم به اسیری خواهر و دختر شدند منفعل و شرمسار ز آن منظر ولی به انده بسیار و خائف از کیفر ز خلــق آدم و جعــل خلیفــه انـدر سر که ده برابر اجر عمل دهم به بشر هم او که بود فداکار در ره داور مگر نبود ز آغاز او خدامحور به لب سکوت و به دل با خدای نجواگر سری نداشت، ولی یافت او هزاران سر ز بهر رفعت دین خدای بست کمر حسین مشعل اسلام کرد روشنتر گه رحیل دل آزرده کرد پیغمبر شهیده کرد ز کین یار و همسر حیدر ز فتنه خانهنشین کرد افتخار بشر که برقراری حق بهر دشمن است شرر کسی که بود نیایش ز شرک و از بتگر سیاهکار بود هر سفیه دیو سیر کشید بر رگ حق با سلاح حق خنجر پی محاربه با نور حق بِاَیِّ صُوَر که جغد شرک نبودش به عهد او بر و پر بلا و فتنه روان بود از هزاران در یکی به فتنه چو بودش دمشق اغواگر به دست همسر و در بیت خود جفا بنگر ولی به خانه ز همسر بگشت خون به جگر چو شد به صحنه بازی یزید بازیگر به پای آنکه بدادهست بهر یزدان سر بزرگ هدیه نباشد مراست این باور هم او کریم و رحیم است و هم بلندنظر چنین سمت نبود مر حسین را در خور اضافه کرده جمیعاً که تا کنی باور که خشم دوست بَرِ رحمتش شود پرپر اگرچه صاحب منت بود به شکل دگر به یک اشاره گشاید ز لطف صدها در پسر برادر اصحاب و پیرو و خواهر درِ حسین بکوبند تا گشاید در چرا که عقل به محراب عشق سوزد پر گـه لقــای حسیـن و خـدای در محشــر کـلاه عشــق بیفتــد تهـی شــود ســاغر[۵] |
عاشورای ۱۳۸۰ – ۱۶/۱/۸۰
[۱]. رضا بقضائک تسلیما لامرک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین (مناجات امام حسین«ع» در ظهر عاشورا)
[۲]. مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا. سوره انعام، آیه ۱۶۰٫
- لا تَقْنَطُوامِنرَّحْمَهِ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ. سوره زمر، آیه ۵۳٫
[۴]. غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ. سوره غافر، آیه ۳٫
[۵]. قصیده فوق ۱۲۸ بیت است، به عدد حروف کلمه مقدس: «حسین(ع)».