وزد نسیم تو روزی اگر به خانۀ ما حدیث عشق که بیگانه گفت افسانه است در این تلاطم غمها خیال یار ای دل به روی و موی تو سوگند اگر ز پای افتیم از آن دو نرگس جادو فسانهای انگیخت ز جام دیده ساقی بود کز او مستم هـزار بــار گَرَم در کمنـد عشـق کشــی بیــا و مستـی مـا را نگــر که جلوۀ عشق |
دمد شمیم محبت از آشیانۀ ما حکایتی است به زیبایی ترانۀ ما سکینهایست اگر رستی از بهانۀ ما بود حدیث وفا و صفا نشانۀ ما که شهره شد به جنون رأی داهیانۀ ما ز جام باده مبین شور جاودانۀ ما همــان دو زلف تـو دام است و خال، دانۀ ما نشـور بُوالعَـجَـب آورده در زمــانــۀ مــا |
۲۷/۴/۶۹